فرشته زمستونی منفرشته زمستونی من، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

نفس مامان وباباش

مسافرت

عسیس دلم سلام این هفته محل کار بابایی عوض شد و از کارگاه رفت شرکت و یه تغییر اساسی تو کارش پیش اومد.امیدوارم این تغییر به نفعمون باشه.فکرموون این بود که اواخر فروردین یه هفته بریم شیراز و اصفهان.اما از اونجایی که من خیلی درسام  سنگینه و نمیشد یه هفته قید کلاسامو بزنم تصمیم گرفتیم نریم و سفرمون رو موکول کنیم به تابستون و بریم ترکیه.که یهو من گفتم کیش...بعد از یه کم گشتن تو اینترنت و اژانسای هواپیمایی دیروز بلیط گرفتیم وجمعه میریم کیش و ان شا.. دوشنبه برمیگردیم هتلموون هتل جام جمه.امیدوارم بهموون خوش بگذره عزیزم بلاخره قبل از اومدن شما باید مسافرتامونو بریم دوست دارم ...
21 فروردين 1392

سفره هفت سینموون

                                                                سلام عسلم اینم از سفره هفت سینمون.البته الان یه تغییراتی بهش دادم وشعماشم سفید گذاشتم.دیزوز یه پیک نیک خانوادگی رفتیم.خیلللللی خوش گذشت.قبل از عید منو محمد رفتیم نمایشگاه بهاره.زاپاس ماشینمونو دزدیدن.دیروز صبح محمد اول رفت صنایع معادن بعد رفت زاپاس بگیره که پیدا ن...
7 فروردين 1392

خاطرات عیدمون

سلام عزیزم...من اومدم دوست دارم زود زود اپ کنم وبتو.خب ما اول فروردین رفتیم خونه عمو حمید محمد عمه مصی و عمه عزیزی محمد البته قبل از خونه عمه مصی رفتیم خونه پدری دایی مهرداد اینا اومده بودن دایی فرهادم اومد بالا و ما رو برای فردا ناهار بیرون دعوت کرد.دوم فروردین ما ظهر رفتیم جایی که قرار داشتیم و بعدش رفتیم خونه دایی فرهاد به صرف عید دیدنی بعدش رفتیم خونه مامانم که همه چی سر جاش بود.بعدش رفتیم خونه خاله شهرزاد محمد مریمو مامان محمدم زودتر اومده بودن.از اونجا مامان محمدو  باباشو بردیم خونه زن عموی مامانش .خرید کردیم برای مهمونی مامانش اخه من زله های مهمونیشو درست کردم.شب هم خونه مامانم خوابیدیم.من تا ساعت 1.30 زله درست میک...
6 فروردين 1392

اولین پست سال 92

سلام شتلات مامان عید شما مبارک ...میخواستم اخرین پست سال 92 رو برات بذارم اما خب از اون جایی که من یه خرده فقط یه کوچولو تنبل تشریف دارم کارام تموم نشده بود وتا لحظه اخر بدو بدو کردم .انقدر خسته شده بودم روز عید که نگو.عزیزم عیدی من وبابا یادت نره کلی دعای قشنگ قشنگ میخوایما.. مرسی عزیزم.سال تحویل امسال ظهر ساعت 31/2 بود.من و محمد بعد از سال تحویل ناهارمون رو خوردیم یه کوچولو استراحت کردیم وبعدش رفتیم خونه مادر جون.مادر جون اینا عادتشونو اولین غذای سال نو رو کنار هم میخورن و مادر جوون خورشت سبزی خوشمزشو درست میکنه همیشه .ما اولین مهمونشون بودیم بعد از ما عمه مریم اینا اومدن.منو بابایی هم تا اومدن عموامیر رفتیم یه سر خونه مامان من زدیم که در ...
2 فروردين 1392

عید نزدیکه

سلام عزیزم...روزهای اخر سال 91 داره میگذره اینسال هم با تمام خوبی هاش و بدی هاش در حال تموم شدنه. بزن دست قشنگه روواسه مامان که کلی کار خونه کرده کلی هم خسته شدم..هنوز هفت سینمو نچیدم بهترین شوق عید همین هفت سینشه.پس فردا مامان بزرگت خاله و دایی وبابایی جون دارن میرن شمال مثل عید 91...یکشنبه از کلاس می اومدم که بابایی زنگ زد برام که دختر داییش سعیده زایمان کرده منم این شکلی شدم اخه هنوز 6ماهو نیمش بود منم رو همه ی نی نی ها حساس..خلاصه اومدم خونه و حاضر شدم زنعمو حسنا و عمه مریم  و مادر جوون اومدن دنبالم و رفتیم بیمارستان امام رضا.نی نیش تو دستگاه بود هیچ کس نیومد ببینش جز من..نازی منو برد nicu مامانی تا حالا نینی نارس ندیده بودم خیلی کو...
27 اسفند 1391

روزانه مامانی

سلام مهربونم من چند روزیه بد جور مریضم بی حالم...محمدم مثل پروانه دورم میچرخه  هی برام اب پرتقالو لیمو شیرین میگیره و میوه و غذا برام میاره.کلی تقویتم کرده.دو شب پیش حالم خیلی بد بود منو برد بیمارستان.خیلی بابایی رو دوست دارم عزیزم.میخوام زودتر دعوتت کنیم تا خوشبختیمون کامل شه.نزدیک عیده دومین عیده که تو خونه خودمونیم و سومین عید با هم بودنمونه هنوز خونه تکونی رو شروع نکردم.کلی ذوق دارم واسه سفره هفت سینمون و لحظه سال تحویل به امید روزی که تو هم سر سفره هفت سینمون باشی ...
5 اسفند 1391

درد دل مامان نفس 3

سلام عزیزم..امروز بابایی نرفت سر کار.ما ساعت ٩ و نیم دفتر مهرابی بودیم.منشیش زنگ زد مدیر گروهم هماهنگ کنه اونم گفته بود استادش داره میاد ولی من نمیام  منم کلی عصبانی شدم اخه مهرابی کشاورزی خونده چیزی نمیفهمه اون وسط.خلاصه استادم اومد. عزیزم بابایی شما مرد بی نظیریه و من بهش افتخار میکنم امروز پشتم بود و منو حمایت کرد ودر تمام مدت با ارامش و با محبت با استادم حرف زد.خب دکتر مهرابی که کشاورزی خونده بود و چیزی سرش نشد تازه استادم راجع به درسم براش کلی توضیح داد تا بفهمه طرح ٢ یعنی چی.بعدشم استادم از خودش دفاع کرد و گفت کارم ضعیف بوده و صلاحیت گذروندن این درسو ندارم.منم که انتظار حمایت از مهرابیو داشتم دیدم گفت حق با استادته دوباره نذاشت کا...
28 بهمن 1391