فرشته زمستونی منفرشته زمستونی من، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

نفس مامان وباباش

آخرین پست قبل از تولد

 سلام شیرین ترین هدیه خدا عزیزم از نوشتن عنوان این پست کلی هیجان زده ام.9 ماه تو دلم بودی جونه زدی و بزرگ شدی و من هر لحظه بیشتر عاشقت شدم.هر لحظه برام خواستنی تر شدی.باورش سخته که فقط یه روز دیگه مهمون دل مامان هستی.میای بیرون و وارد این دنیای قشنگ میشی.هنوز نیومده همه کلی عاشقتن کلی دارن لنتظار اومدنتو میکشن گل پسرم. اقرار میکنم از تغییر شرایط خوشم نمیاد هیچوقت دلم میخواد تو دلم بمونی.مگه میشه مامان جان؟؟؟ امشب بابات پرواز داره تا بیاد پیشمون صبح میرسه و با هم میریم پذیرش بیمارستانو انجام میدیم.دوشنبه هم قراره زمینی بشی خوشگل مامان.راستی گفتم خوشگل؟واقعا هیچ تصوری ندارم راجع به قیافت.هر چی باشی من عاشقتتتتم.اما به دل...
23 آذر 1393

برای مادرم

مامان قشنگ و مهربونم  فکر کنم بزرگترین و قشنگ ترین نعمت خدا در تمام زندگی برای من هستی.این 9 ماه دو روز دیگه تموم میشه و منم مامان میشم همش فکرمیکنم میتونم مادری به خوبی تو بشم?میتونم این حس امنیت و ارامشی که به ما دادی در پسرم ایجاد کنم? فراموش نمی کنم که تمام این 9 ماهو قدم به قدم با من بودی از دکتر و ازمایشگاهو و درمانگاهو کلاسهای بارداری.اینکه هر بار میگم مامان بچه تکون نمیخوره هر کاری دستت باشه میذاری زمین یه ساعت میشینی کنارم  تا خیالت راحت نشه نمیری.تمام این 9 ماه من مهمون خونتون بودم و با روی باز پذیرای من بودی نذاشتی دست به سیاه و سفید بزنم.وفتی هر تیکه ی وسایل نی نی مو گرفتی چه ذوقی میکردی و همه رو با عشق گرفتی. تو ...
22 آذر 1393

روزهای اخر

شیرین عسل مامان سلاممممممم الان دقیقا 38 هفتست که با منی.همراه و همقدم من دوستت دارم.اول اینکه چهارشنبه اخرین جلسه کلاس زایمانمو با مامان مهناز رفتم.صبح هم بابام برام وقت سونو گرفته بود ظهر من و مامان مهناز راهی سونوگرافی شدیم.کلی تمرین کردم تا از دکتر بپرسم وزنت چه قدره اخه تو هفته 30 یادم رفت بپرسم وزنتو.صبح اخر کلاس ماما که مربیمون بود شکمم رو معاینه کرد و گفت چرخیدی  منم خوشحال شدم فقط ناراحتیم نامشخص بودن زمان دقیق زایمان بود اخه بدون محمد واقعا غیر قابل تصور بود اومدنت. گفتم راهی سونوگرافی شدیم حالا بماند کاغذ نوبت دهی رو پاره کرده بودن و دوباره نوشته بودن من که نفر 7ام بودم شده بودم نفر پنجم   رفتیم تو تا ن...
17 آذر 1393

هفته 36

سلام گل پسل مامان دیگه داریم به اخرای سفر دو نفرمون نزدیک میشیم.الان تو هفته 36 هستیم قراره چهارشنبه برم سونو ببینم چرخیدی یا نه گلم .از الان دلم برای این روزای دو نفرمون تنگ میشه.بعضی روزا از اومدنت میترسم از اینکه از پس مسیولیتت برنیام.ازاینکه مامان خوبی برات نباشم.دیروز عصر مادر جون اینا و عمه مریم و عمو امیر اومدن خونمون سیسمونیتو دیدن.مامان مهناز و خاله صبا هم اومدن.بعد با کمک عمه مریم و زنعمو ساک بیمارستانتو چیدیم.وووووووای کلی ذوق دارم برای دیدنت عسلم.هنوز تو کش و قوس انتخاب اسمیم با بابات انقدر حال میده خدا رو شکر اشتهام این روزا خوبه خوب میخورم مخصوصا نون تر اونم لطیفه.خدا کنه خوب وزن بگیری.عزیزم خیلی دوستت دارم نبات کوچولوی من....
8 آذر 1393

من وتو

پسرم امشب اومدم از مادرانه هام برات بگم                                                       اینکه چه قدر عاشقتم ماه کوچولوی من احساس میکنم باتمام وجودم باورت کردم.با هم کلی رفیق شدیم خیلی منو به خودت وابسته کردی جوجه کوچولو.حاضرم جونمو بدم تا تو سالم پا به دنیا بذاری. هرکاری برای خوشحالیت و خوشبختیت انجام میدم. از تغییرات خودم برات بگم تا حالا با اینکه کلی شک...
27 مهر 1393