فرشته زمستونی منفرشته زمستونی من، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

نفس مامان وباباش

جواب بتا

سلام نی نی گلی مامان عزیزم جواب بتا رو عصر با کلی دلهره گرفتم 182.6 بود.یه ربع هم زود رفتم صبر کردم تا حاضر شه.بعدش با خاله صحبت کردم و گفت برم دکتر رفتم مطب دکتر فاخری خیلییی شلوغ بود.برای شنبه ساعت 4 بعد از ظهر بهم وقت داد.منم رفتم مطب دکتر نانکلی هیچ کس تو نوبت نبود منم راحت رفتم تو رفتم که فقط برام سونوگرافی بنویسه.منشیش که تو اتاق خودش بودگفت میخوای برات پرونده تشکیل بدیم هر ماه بیای؟منم روم نشد بگم نه گفتم باشه.وزنم کرد و فشارمو گرفت.برام سونو و ازمایش سلامت بارداری نوشت و دارو که فراموش کردم بگیرم.رفتم سونو رو انجام بدم نشد وقت نداشتند فردا میرم. واسه بابات اس دادم از زبون تو.بعدش براش زنگ زدم که براش زنگ زدن و مجبور شد قطع ک...
27 فروردين 1393

انتظار...

فردا صبح قراره دوباره ازمایش بتا بدم از الان تا فردا ساعت 7 بعد از ظهر ثانیه ها کند میگذرن اصلا نمیگذرن خدایا دلم اشوبه خدایا به تو توکل میکنم خدایا هرچی به صلاحمونه باشه ... خدایا دارم دیوونه میشم از استرس
25 فروردين 1393

اولین روزی که فهمیدم هستی...

امروز خیلی روز خاصی تو زندگی من بود نفس امروز فهمیدم هستی فهمیدم مادر شدم امروز از صبح تا عصر کلاس داشتم.سر کلاس اول حالم خوب نبود 3 روزه حالم خوش نیست حال ببخشید گلاب به روتون تهوع دارم.عقب هم انداخته بودم.خالمم گیر داده بود مهسا تو حامله ایی.منم میگفتم نه.برام ازمایش بتا نوشت.صبح به سرم زد یه بی بی چک بگیرم و بین کلاسم بیام تا خونه تستش کنم اومدم و تستش کردم و گذاشتمش یه گوشه یه دقیقه بعد برش داشتم دیدم یه خط افتاده و زیرش ... انگار داره یه خط مشخص میشه فکر کردم خطای دیدمه با دقت بهش خیره شدم دیدم خط دوم کمرنگ ولی کاملا واضح مشخص شد. نمیدونی چه قدر شوکه شدم چند تا جیغ کشیدم و سریع اومدم بیرون به مامانم زنگ زدم م...
25 فروردين 1393

اولین پست 93

♥♥♥ سلام نفس مامان سال نو مبارک با 18 روز تاخیر... عزیزم سال 92 برای من و محمد سال پر پیچ و خمی بود عوض شدن ناگهانی شرایط کاری محمد باعث شد تا به جدایی از هم رضایت بدیم. میدونی که چی میگم؟عشق بین ما مثال زدنیه.هر روز مون با غصه دوری میگذره.امیدوارم سال 93 بهترین و پربار ترین سال باشه.امسال من از دانشجو بودن در میام و مهندس میشم بزن دست قشنگه رو.. دوست دارم متولد سال 93 باشی حس خوبی نسبت به این سال دارم نمیدونم چرا؟؟؟عزیزم میخوام بدونی خیلی دوست دارم زودتر بیای پیشم خیلی دوست دارم. محمد28 اسفند اومد و تا 7 فروردین پیشم بود.نمیدونی دوست داشتم زمان رو نگه دارم تا پیشم بمونه. اینم از 7 سین من ...
18 فروردين 1393

یه اتفاق کوچولو

دیروز عصر محمدم رفت.منم بوفه رو تمیز کردم جمعه هم که کارگر دارم.بابا ارومش نمیگرفت تنها باشم خلاصه قرار شد شب ساعت 11 بیاددنبالم.ساعت 11 حاضر واماده اومدم ازخونه بیرون حالا بماند که نصف اشپزخونه رو ریختم بیرون تا صبحزود برگردم که تمیز کنم اشپزخونه رو.اومدم ایمن عمل کنم با اسانسور نرم اخه بعضی وقتها گیر میکنه.از پلهاومدم پایین یهو پام در رفت و افتادم پایین یه صدای گرومپ بلندی داد که نگو گفتم الان همه میریزن بیرون به زور پاشدم و رفتم تو حیاط دیدم نمیتونم درست راه برم بابا هم کهاومد به زور سوار ماشین شدم.صبح انقققققدر درد داشتم که مامان و بابا به زور بردنم بیمارستان بببببببلللللللللللله استخوان دنبالچه ام ترک خورده.یعنی میبینن شانسوو؟دم عید هم...
27 اسفند 1392

بدون عنوان

 الان با یه سر درد شدید مینویسم چه قدر خوبه که خدا به انسانها اشک داده همین که دلت یه کم سنگینی میکنه                                                با یه کوچولو گریه راحت میشی   خدایا ازت متشکرم بابت تک تک قطره های اشکی که تو وجودم قرار دادی ازت ممنونم که هیچوقت تنهام نذاشتی با اینکه من بهت پشت کردم خدایا دستاتو همیشه رو شونه هام احساس میکنم. فردا مسلما یه روز خاصه یه شروع دوبار...
9 اسفند 1392