فرشته زمستونی منفرشته زمستونی من، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

نفس مامان وباباش

یه پست موقت که تا 3 شنبه پاک میشه

نمی دونم چه  طوری احساساتمو بیان کنمممم.یه چیزی تو گلوم اذیتم میکنه.دست و دلم به هیچ کاری نمیره.باید خوشحال باشم هستم اما دلم میخواد زار بزنم.انگار یه تیکه از قلبم داره کنده میشه.کلی ظرف تو اشپزخونه تلنبار شده و من پای لپ تابم...خدایا هر چی به صلاحمونه برامون رقم بزن
24 آذر 1392

گام مثبت

الان دقیقا ساعت 1:36 بامداده من صبح ساعت 7:30 باید سر کلاس باشم اما با کلی انرزی نشستم تا پست اخر شبمو بنویسم بعد لالا کنم.دیروز رفتیم دندون پزشکی و من دندونمو کشیدم  هنوز وقتی به این فکر میکنم که چه طور مثل یه شیر رفتم دندون پزشکی کلی به خودم افتخار میکنم .تازه رفتنم هم جریان داره پنجشنبه شب خواب دیدم که رفتم دندون پزشکی و خیلی راحت دندونمو کشیدم منم جمعه صبح به محمد گفتم فردا منو ببر دندون پزشکی البته امیدوار بودم بامامانم برم اما چه میشه کرد که یه سر داره و هزار سودا این فوق لیسانسش تموم شه من به همه شیرینی میدم.البته اگه سریع هوای دکتری نزنه به سرش.به خدا من که فقط 22 سالمه حوصله درسو ندارم اما مامانم بر عکس منه .خلاصه من و مح...
18 آذر 1392