روزمرگی های دو ماهگی
امیر علی قشنگم
الان با موبایل اومدم برات بنویسم تو پست بعدی عکساتو میذارم فندوق مامان
26 بهمن رفتیم واکسن دو ماهگیتو بزنیم البته روز قبلش رفتیم فرستادنمون یه درمونگاه دیگه اونجا هم واکسن تموم کرده بودن گفتن فردا بیاین.
خیلی واکسن زدن برات سخت بود فکر نمیکردم تا این حد برام سخت باشه.مامان مهناز گرفتت و من همونطور که دستم رو دهنم بود دم در اتاق واکسیناسیون واستادم.همین که سوزنو زد تو پات یه لحظه سکوت کردی و یهو جیغت رفت هوا بمیرم برات که دردت اومد اومدیم تو ماشینو شیر خوردی ظهرش خوابت می اومد اما تا چشماتو میبستی جیغت میرفت هوا منم برات کمپرس گرم میذاشتم فرداش هم کمپرس سرد.خدا به دادمون برسه برای واکسن 4 ماهگیت
من و بابا محمد یه تصمیمات جدیدی برای زندکیمون گرفتیم که امیدوارم به یمن قدمهای نازت همه چی خوب پیش بره.
الان دیگه متوجه حضور ما میشی با چشم دنبالمون میکنی.وقتی بات حرف میزنیم و میخندیم میخندی شیرنم.
خیلی به من وابسته ای و من هیچ جایی نمیتونم برم تا میذارمت پیش مامان نیم ساعت نشده زنگ میزنه که برگرد خودشو هلاک کرد.
تمایلت به شیر خشک خیلی کم سده و به زور میخوری.
راستی پستونکی هم نش ی خیلی ناقلایی با زبونت میزنیش بیرون.
تا الان هر مدل پوشکی که فکرسو بکنی کرفتم همه غیر از کانفی پس،میدن البته کانفی هم یه بار پس داز. که قحطیش اومده متاسفانه. فعلا همینا شکلات مامان