ماه عسل
نی نی نیومده من سلام
این پست ویژه ماه عسله...
دیروز من ومحمد مثل هر روز نشستیم پای برنامه ماه عسل.داستان دیروز برنامه قصه زندگی زن و شوهری رو روایت میکرد که ٣١ سال با هم زندگی کرده بودن و ٢ تا پسر بزرگ داشتن و ٢ ماه بود یه دختر خانمو به فرزند خوندگی گرفته بودن.خانمه گفت ایده گرفتن بچه از برنامه ٢ سال پیش گرفته برنامه ای که در اون خانم و اقایی اومدن که بعد از چند سال که بچه دار نمیشدن میرن بهزیستی ویه بچه ٢٠ روزه رو میارن اما بعد از چند ماه متوجه بیماری اون پسر بچه میشن اسم بیماریش یادم نیست اما باعث فلج بودن تمام بدنش شده بود.اسم اون پسر میلاد بود و٢٣ سال اون خانم مثل مادر ازش نگهداری کرده بود اما متاسفانه اون پسر فوت میکنه و علی رغم تلاشهای اونا برای گرفتن بچه از بهزیستی اونا بهشون بچه نمیدن.دیروز بعد از اون خانواده که یه دختر و به فرزند خوندگی قبول کرده بودن مادر و پدر میلادو اوردن.مادرش خیلی ناراحت بود و چند بار گریه کرد و از ناراحتی نبود میلاد گفت اقای علیخانی پرسید حوصله یه بچه رو دارین که بزرگش کنید؟وقتی جواب مثبت رو شنید پسر بچه ای رو صدا زد.برق شوقو میشد از چشمهای مادر میلاد دید...اقای علیخانی با ایما و اشاره گفت حاضرین پددر و مادرش بشین؟ و چه حسی بود اینقدر برنامه دیروز قشنگ بود که نمیتونم احساساتم رو بیان کنم الانم تند تند اومدم نوشتم که فقط ثبت شه تو وبلاگم...
برام جالبه ما مامانمکه حرف زدم گفت مهسا نمیدونی چه قدر از ماه عسل انتقاد کردن تو اینترنت اسم سایتشو پرسیدم و رفتم وخوندم واقعا ماها چرا یاد نمیگیریم کم ایراد بگیریم؟یه کم مثبت نگاه کنیم.واقعا سایا جون اون پست اخرتو باید با طلا نوشت...(البته از حق نگذریم سایتی رو هم دیدم که خیلی زیبا نگاهی به برنامه دیروز انداخته بود.)
ماه همتون عسل...