فرشته زمستونی منفرشته زمستونی من، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

نفس مامان وباباش

خاطرات عیدمون

1392/1/6 12:05
نویسنده : مامان مهسا
235 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم...من اومدمنیشخنددوست دارم زود زود اپ کنم وبتو.خب ما اول فروردین رفتیم خونه عمو حمید محمد عمه مصی و عمه عزیزی محمد البته قبل از خونه عمه مصی رفتیم خونه پدری دایی مهرداد اینا اومده بودن دایی فرهادم اومد بالا و ما رو برای فردا ناهار بیرون دعوت کرد.دوم فروردین ما ظهر رفتیم جایی که قرار داشتیم و بعدش رفتیم خونه دایی فرهاد به صرف عید دیدنی بعدش رفتیم خونه مامانم که همه چی سر جاش بود.بعدش رفتیم خونه خاله شهرزاد محمد مریمو مامان محمدم زودتر اومده بودن.از اونجا مامان محمدو  باباشو بردیم خونه زن عموی مامانش .خرید کردیم برای مهمونی مامانشخجالتاخه من زله های مهمونیشو درست کردم.شب هم خونه مامانم خوابیدیم.من تا ساعت 1.30 زله درست میکردم و شمیمو عمر گل لاله میدیدم.فرداش هم مهمونی مامان محمد بو 41 نفر مهمون داشت.شب واسه خواب اونجا بودیم.چهارم فروردینم شب مهمون بودیم صبحش فهمیدم مامانم اینا دارن از شمال میانهوراانقده خوشحال شدم اخه پارسال تا 11 فروردین شمال بودن.بعد از ناهار رفتیم خونه خودمون شب خیلی دیر وقت رفتیم خونه خالهمتفکرالبته خب کار داشتیم فرداش خودمون مهمون داشتیم.دیشبم که نوبت خودمون بودخندهمهمون داشیم.خالمو دایی ها.شام قورمه سبزی و خوراک مرغ ورولت گوشت درست کردیم.البته رولت گوشت کار محمد بودقلب.امروزم به کل مهمون مامانم هستیم.عزیزم نمیدونم امسال زمینی میشی یا نه سال دیگه مهمون سفره هفت سین ما هستی یا نه.دوستت دارم بی بهانه...                                                                                                                        .ناراحتکلی عکس گرفتم از هفت سینمون اما حجمش بالاست اپلود نمیشه گریه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)