یه حس خوب
عزیزم یه مطلبیو میخواستم برات بنویسم...اما چون خوردیم به زمان عید وسرم خیلی شلوغ بود فراموش کردم.روز قبل از عید من و بابایی رفتیم خرید برای ثمین جون وفاطیما وامیر مهدی کادو خریدیممنم کاغذ پوستی میخواستم بخرم با بابایی حرف میزدیمو راه میرفتیم نگاهم به جلو بود یه خانمی در یه ماشینو باز کرده بود و به ما نگاه میکرد یه طور خاصی...فکر کردم میخواد سوال بپرسه.اومد جلومون و یه کیسه نمکو به طرفم دراز کرد و گفت نذر حضرت فاطمست.دو دقیقه بعد که برگشتیم رفته بود.عزیزم حالی که به من اون لحظه دست داد غیر قابل توصیفه.وقتی زمینی شدی و بزرگ شدی میفهمی که چی میگم یه وقتایی که نشونه کافیه تا خدا رو تا ته ته ته قلبت حس کنی...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی