هفته 20 ام
سلام شیرینم قند عسلم
یه مدت نسبتا طولانیه که ننوشتم برات عزیزم اولش امتحانام و تحویل پروژه ام بود بعدش دلتنگی از دوری محمد و بعدش تموم شدن حجم نت مامان اینا.
خدا رو شکر دو تا ازمایش های غربالگری رو به سلامت پشت سر گذاشتیم.30 تیر با هم رفتیم سونو گرافی شب قبلش شب قدر بود من تا صبح بیداربودم ( دردت به جونم که شب های قدر برات قران رو میگرفتم رو شکمم تا شما هم دعا کنی) صبحش با ماشین مامان رفتم درمطب و اسمم رو رویه کاغذی که اونجابود نوشتم واقعا این نحوه ی وقت گرفتن نوبره به خدا.ظهرم تنها حاضر شدم رفتم در مطب یه عده وایساده بودن منم حوصله نداشتم برم یه ساعت وایسم تو ماشین اونطرف خیابون منتظر موندم بعد از یه 5 دقیقه ارومم نگرفت پیاده شدم رفتم طرف جمعیت صبح که اسم نوشته بودم نفر 18 بودم دکتر تا 40 نفر رو پذیرش میکنه وقتی رفتم طرف جمعیت فهمیدم برگه رو پاره کردن و دوباره دارن اسم مینویسن من شدم نفر 12 ام و گفتن دکتر فقط 12 نفرو پذیرش میکنه اینا رو گفتم تا بگم چههههههههه قدر سختم بود که تنها بودم بدون بابات همه زن های حامله با شوهراشون بودن برای خودشون تکیه زدن بودن به دیوار و من کنار مردا وایساده بودم که حقمو نخورن مامان جان بدون منو بابات خیلی سختی کشیدیم خیلی هر لحظه بغضمو قورت میدادم تا نزنم زیر گریه .دیگه خلاصه میگم که سه ساعت کارم طول کشید تا نوبتم شد رفتم و دراز شدم باز ارامش زیاد خانم دکتر تا دستگاهو گذاشت رو شکمم گفت چه حاج اقای شیطونیه فدات بششششششم من که یه لحظه حتی یه لحظه ارومت نمیگرفت گلللل پسرم شیرینم ازم پرسید بچه اولته گفتم اره گفت خوبه که حوصله سر و کله زدن بایه نی نی شیطون رو داری.گفتاسمش چیه منم گفتم علی اخه بابات عاشق این اسمه من دوست دارم برات اسم ایرانی بذارم عزیزم.بهش گفتم هفته 12 هم گفتید به احتمال زیاد پسره گفت شیطونه دیگه زود خودشو به مامانش نشون داده.از نظر سلامت هم مشکلی نداشتی عزیزم.
این شد که ما به طور قطع فهمیدیم شما پسری
برنامه داشتم حتما شهریور یه سفر به تهران برم با مامانم تا وسایلتو بخرم که بابات جلوم واستاد که نهههههههههه نمیشه بری واسه نی نی مون خطر داره تو خودت بگو من از دست بابات چی کار کنم؟؟؟؟خیلی اصرار کردم گفت برو ولی مسیولیتش با خودت منم عطاشو به لقاش بخشیدم.
خاله اتی از تهران برات یه ست کلاهو دست کشو پاپوش اورده که پست بعدی عکسشو میذارم برات میگه اینا رو باید ببری بیمارستان تا اولین چیزایی باشن که استفاده میکنه.
عزیزم نمیدونم بگم دقیقا چه زمانی تکون خوردناتو حس کردم چون خیلیشو فکر می کنم اشتباه کردم ولی الان میتونم بگم حرکتاتو یه کوچولو حس میکنم.
13 مرداد بابایی اینجا بود منو برد دکتر مامانم هم اومد بالاخره پیش این دکتر پرونده تشکیل دادم خیلی راضیم ازش برای اولین بار صدای قلبتو شنیدمممممم زیباترین صدایی که در تمومممممممم زندگیم شنیدم معرکههه بود اولش صدای قلبتو پیدا نمیکرد که من کلی ترسیدم.
من و محمد اسامی که دوست داشتیمو نوشتیم اسامی مورد علاقه من مهراد- مهرسام - کیارش - رادین و اسامی مورد علاقه محمد علی-رادوین-بهداد-مهند-محمد پارسا بود نشستیم روی برگه های کوچولو نوشتیمشون و قرعه کشی کردیم خیلی هیجان داشت چندین بار انجامش دادیم هنوز هم دنبال اسم هستیم
منو بابایی یه سر رفتیم اپادانا و ساحل چوب برات سرویس تخت دیدیم و سویس زیر رو برات انتخاب کردیم عشق مامان
عزیزم شما الن 20 هفته و 4 روزه تو دل مامانی بر طبق سونوی اخر