فرشته زمستونی منفرشته زمستونی من، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

نفس مامان وباباش

سرگرمیه وبلاگی

مهسا جون مامان لیانا من رو به این سرگرمیه وبلاگی دعوت دعوت کرد مرسی مهسا  جون که منو  انتخاب کردی عزیزم                                                                                        &n...
15 خرداد 1392

نفس مامان

سلام نفسم.دیشب ذکر خیرت بود من به محمد گفتم من دوست دارم نی نیمون دخمل شه دوست خودم باشه لباسای چین چین بپوشه. محمدم گفت هرچی خدا بخواد.مگه خودت همیشه نمیگفتی؟اما خوبه یه دختر ویه پسر داشته باشیم.گفتم دلتو صابون نزن من یه بار بیشتر زایمان نمیکنم نی نی اگه دوقلو شدی چی؟ اخه ما تو خانوادمون زیاد داریم دوقلوزایی.فندقم امیدوارم نیومده باشی تو دلم میترسم چون این ماه مریض بودم . کلی انتی بیوتیک خوردم.صبر داشته باش جوحو  اخبار این مدت رتبه مامان مهناز بود که اومد 550 کشور.وقضیه کار محمد...18 تیر تولد محمده.هیچ ایده ای ندارم مامان جون ...
11 خرداد 1392

خاله شهین مهربونم

خاله شهین عزیزم همیشه دریادم خواهی ماند...از تو محبت بی انتظار رو یاد گرفتم.خنده هات همیشه در نظرم خواهد ماند... دوستای گلم هر کی این پستو میخونه یه صلوات واسه شادی روحش بفرسته ممنون نفسم کاش تو هم خاله رو دیده بودی... ...
8 خرداد 1392

یه خبر خیییییییییییییلی خوب

سلام عزیزم دیروز خبری بهم رسید که بی نهایت منو شاد کرد و خدا رو بسیییییار سپاسگذارم .اینکه خاله زینبت که خیییییییییییییلی دوستش دارم نی نیش مهمون دلش شده.شاید اغراق نباشه اگه بگم به اندازه زمینی شدنت خوشحال شدم.عزیز دلم خیلی برای خاله زینب دع کن دعا کن که نی نیش سالم بیاد دنیا و همیشه کنار مامان باباش شادو خوشبخت باشه.خدا رو صد هزار مرتبه شکر ...
21 ارديبهشت 1392

روز مادر

سلام عسیس دلم....این پست با کلی تاخیر اومد اتفاق جالب امسال و شاید غم انگیز تلاقی کردن روز زن و تولد من بود یازدهم اردیبهشت  سال 92..واسه مامان محمد یه بلوز خوشگل و واسه مامان خودم یه سکه پارسیان گرفتیم.خودم هم که خشکه حساب کردم با محمد به اضافه یه شام خوشمزه که رفتیم بیرون.روز تولدم هم که دختر خاله مادر جون تازه رفتن خونه جدیدشون مولودی گرفته بودن من ومادرجونو مریم رفتیم.وقتی برگشتم خونه با محمد رفتیم خونه مادر جون و کادوشونو دادیم بعدش رفتیم خونه مامانم به صرف تولد و روز مادر  البته خاله جونم هم اومده بود.کلی خوش گذشت....مامان بابام یه گوشی سامسونگ گلکسی پاکت و خواهر گلم یه سری استدلر و داداش حسینم یه دمپایی خوشگل بهم د...
19 ارديبهشت 1392

ما برگشتیم

سلام عزیز دلم...ما دیروز صبح ساعت 6.30 صبح رسیدیم خونه.خب از سفرمون بگم ساعت 6.15 عصر از مهراباد پرواز داشتیم به سمت کیش.وقتی رسیدیم ترانسفر هتل به موقع اومد دنبالمون البته کلی واسه بقیه منتظر موندیم.رفتیم هتل اتاقمون رو گرفتیم و بعدش رفتیم اسکله تفریحی.اونجا رهام کوچولو رو دیدم ماشا.. خیلی نانازه.از فرداش کلی رفتیم بازار منو بابایی حسابی از خجالت خودمون دراومدیم و کلللی خرید کردیم .البته من به یاد شما هم بودم                                       &n...
28 فروردين 1392

یه حس خوب

عزیزم یه مطلبیو میخواستم برات بنویسم...اما چون خوردیم به زمان عید وسرم خیلی شلوغ بود فراموش کردم.روز قبل از عید من و بابایی رفتیم خرید برای ثمین جون وفاطیما وامیر مهدی کادو خریدیم منم کاغذ پوستی میخواستم بخرم با بابایی حرف میزدیمو راه میرفتیم نگاهم به جلو بود یه خانمی در یه ماشینو باز کرده بود و به ما نگاه میکرد یه طور خاصی...فکر کردم میخواد سوال بپرسه.اومد جلومون و یه کیسه نمکو به طرفم دراز کرد و گفت نذر حضرت فاطمست.دو دقیقه بعد که برگشتیم رفته بود.عزیزم حالی که به من اون لحظه دست داد غیر قابل توصیفه.وقتی زمینی شدی و بزرگ شدی میفهمی که چی میگم یه وقتایی که نشونه کافیه تا خدا رو تا ته ته ته قلبت حس کنی... ...
21 فروردين 1392