فرشته زمستونی منفرشته زمستونی من، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

نفس مامان وباباش

پیامی برای یک دوست

مهسای عزیز سلام   امیدوارم خوب خوب باشی و لیانا ی عزیز به سلامت به این دنیای قشنگ قدم گذاشته باشه عزیزم خیلی نگران تو و لیانای مهربونیم.بیا و یه خبری از خودت به ما بده.من به مدیریت تلگراف زدم اما نتیجه ای نداشت. بالاخره گفتم یه دست صدا نداره شاید اگه منم تلگراف بزنم نتیجه ای داشته باشه اما نداشت . بی صبرانه منتظر پیامتم... ...
26 تير 1392

پر از استرس

نفس ای رفیق روزهای نیامده من  عزیزم زودتر میخواستم بیام بنویسم عزیزم یادم رفت بگم فردای همون شب که حال پدری بد بود تولد حسین بود.اینجاست که ادم میفهمه چه قدر دل بچه ها کوچیکه.اون شب که مامان و بابا رفتن پدری رو بیارن حسین با دمش گردو میشکوند که هوورا الان پدری میاد.بعدش که مامان اینا اومدن و پدری همراهشون نبود.مامانم خیلی کلافه بود گفتیم فردا رو کنسل کن بعدا تولد میگیریم.حسینو صدا کردم که حسین بیا تولدتو چند روز دیگه بگیریم گفت نههههههههه گفتم اخه پدری مرضه گفت خب پدری نیاد.خلاصه فردا شدو پدری خدا روشکر بهتر شد و مهمونی پا بر جا موند.البته بماند من از ناراحتی تا 5 صبح بیدار بودم صبح ساعت 11 زنگ زدم مامان بیاد دنبا...
17 تير 1392

یه شب تلخ

نفسم دیروز عصر مامان اینا از مشهد برگشتن.من و محمدم امروز رفتیم بهشون سر بزنیم یه جعبه شیرینی خریدیم و رفتیم.البته من دیروز رفتم بهشون سر زدم.خلاصه رفتیم مامان داشت شام درست میکرد و تلفنی با خاله حرف میزد که فهمیدم پدربزرگم حالش خوب نیست.پدر بابام سال ٧٦ فوت کرد وقتی من ٦ سالم بود.پدر مادرم و مادر مادرم  خیلی برای من معنای عمیقی دارند وقتی من به دنیا اومدم مامانم دانشجو بود وقتی میرفت دانشگاه من پیش مامان بزرگم بودم.وقتی میرفت بیمارستان وقتی شیفت بود من پیش مادر بزرگم بودم و پدر بزرگم.اونا تمام خاطرات شیرین کودکی من هستن عزیزم.مامان اشپزی میکرد جسمش با ما بود ولی روحش با ما نبود.محمد گفت مامان بیا ببرمت پیش پدری.من به پدربزرگم میگم پدر...
28 خرداد 1392

تولد محمد حسین

  تولدت مبارک داداش گللللللللللللللللم....امیدوارم بهههترین ها در   انتظارت باشند.(شرمنده کیک تولد پسرونه قشنگ نبود یه   کم  دخترونه شد ).حسین عزیزم یک دنیا ارزوی خوب رو برایت   ارزومندم .اگه دستم بشه یه تم انگری برد خوشگل برات درست   میکنم.اخه تولد داداشم موکل شده به بعد از برگشتشون از سفر   مشهد.  نفس عزیزم یکی از کسانی که کسانی که خیلی مشتاق اومدنته   حسینه که هی میپرسه مهسا من کی دایی میشم پس؟؟دایی   کوچولوت منتظر اومدنته.حسین متولد 1385/3/20 اینم تاریخ تولد   دایی که ثبت شد تو وبلاگت. ...
20 خرداد 1392

کار اینده مامان

عزیزم سلام ...خیلی این روزها ذهنم مشغوله.ذهنم مشغول فکر به اینده است.میخوام برای اینده کاریم یه تصمیم درست بگیرم درسته الان مشغول درس هستم اما دیدم فقط رشته تحصیلیم نیست.خیلی به عکاسی و داشتن یه اتلیه عروس و کودک فکر میکردم و از کار مزون هم خوشم می اومد.حالا با حسنا به فکر زدن یه مزون عروس افتادیم نمیدونم خیلی گیجم که چی کار کنم.تو چی میگی نفس مامان؟
15 خرداد 1392