فرشته زمستونی منفرشته زمستونی من، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

نفس مامان وباباش

هفته هشتم

جوجه مامان وارد هفته هشتم شدیم مامان خیلی خوشحاله عزیزم.امیدوارم تک تک این هفته ها رو با شادی وسلامتی طی کنیم.جونم برات بگه که فهمیدم نباید معدم خالی باشه چون تا خالی میشه حال تهوع میاد سراغم منم دایم در حال خوردنم ببله اون همه کاهش وزن داره تموم میشه عزیزم امروز عصر رفتم وقت دکتر گرفتم واسه چهارشنبه کلی هم تو بازار واسه خودم چرخیدم بلکه یه مانتو غیر اندامی گیرم بیاد که نیومد وقتی راه میرفتم شلوارم اروم قل میخورد زیر شکمم هی میگفتم خاک به سرم اخه چرا؟؟؟شما که هنوز اندازه یه لوبیای عزیزم همش واسه پرخوری هامه.هفته گذشته هم ازمایش دادم کلی خون ازم گرفتن بدنم خشک شد خانمه میگفت خونم که نداری نمونه هاتم زیاده.بنده خدا دلش برام سوخت...
28 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

فرشته اسمونی من اومدم خاطرات این مدتو برات بنویسم عزیز دل مامان عزیزم امسال زیباترین سال زندگی منه حیف که مرگ پدری کام همه رو تلخ کرد.با اینکه دو تا سونو هایی که دادم وجود تو رو نشون نداده بود ولی وقتی محمد اومد گفتم اگه دوست داری به مامانت بگو.اونم روز مادر دقیقا روزی که داشت می اومد خبر اومدنتو به مادر جون داد.محمد روز مادر اومد البته شبش فردا صبحش یه سری کار داشت که باید انجام میداد منم موندم خونه که به درسام برسم محمد رفت و وقتی برگشت منو سوپرایز کرد یه گوشواره خوشگگگگل برام خریده بود    به مناسبت اولین سال مادر شدنم و روز زن.چهارشنبه اش با محمد رفتیم بیمارستان خاله تا با دکتر ذاکری اشنا بشم.در ضمن چند روزی بود پد...
24 ارديبهشت 1393

هفته 7 ام

سلام نی نی خودممممم عزیزم الان 7 هفته و سه روزه با منی.منو خوشبخت ترین زن دنیا کردی.مامان جان هفته دیگه بابات میاد و یه هفته رو با همییم هر روز که با هم صحبت میکنیم احوالتو میپرسه منم میگم خوبه سلام میرسووونه اونم میخنده و میگه سلامت باشه.عزیزم حال وهوای مامانو کاملا عوض کردیو مامان به تنها چیزی که اصلافکر نمیکنه درسشه. عزیزم امیدوارم اومدنت جریان یافتن حس جدیدی واسه مامانم و مامان بزرگم باشه که خیلی عذادارن.تو این مدت تولد منم بودا 11 اردیبهشت اولین سالی که خودم تولد خودمو فراموش کردم.جالب بود واسه خودش. نی نی جان منو ببخش که تا حالایه عکسم از ازمایشام و بیبیچک و این چیزا نذاشتم برات دوربینم خونه خودمونه.عزیزم حال تهوعی...
22 ارديبهشت 1393

نی نی نیم سانتی

مورچه کوچولو مامان سلاممممم این مدت پر از اتفاقات ببببد و شیرین بود.کوتاه مینویسم و بعدا کاملش میکنم .پدری مهربووونم پدری قشنگم اسمونی شد و ما رو تنها گذاشت این مدتم که ننوشتم درگیر فاتحه بودیم.و از شما اینکه دوباره بتا دادم 1500 بود ودیروزم رفتم سونو مامانت فداتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت شه 6 هفته و دو روزت بود 5 میلی متر بودی نیم سانتی ماماننننننن و قلب خوشگلت مرتب مییییزد یعنی عاشقتتتتتتتم..عزیزم فکر نمیکنم کسی این قدرزود متوجه بارداریش شده باشه یعنی 3 هفتم بوده که فهمیدم.منو بابایی عاشقتیم تا بی نهایت به دل مامانی بچسب تر خدا این قدر تن و بدن مامانو نلرزون عشقکم تو این مدت چندین بار لکه بینی داشتم فدات شم.اووه اووووه ویارمو یادم رفت بن...
15 ارديبهشت 1393

اولین روز مادر برای من

سلام فرشته زمستونی مامان امروز روز مادره اولین سالیه که منم مادر شدم .عزیزم سونوی وازینالو انجام دادم اما رویت نشدی و تشخیص دکترسونوگرافی این بود که سن بارداری من کمتر از 6هفتست .هیچی دیگه دست از پا دراز تر اومدیم خونه اماخ دا روشکر اونجا یه خانم دیگه هم بعد از من قراره سونو وازینال داشت ازش پرسیم حامله ای؟ گفت اره 10 هفتمه ساک حاملگی دارم جنینمم هست اما قلب نداره منم گفتم خوش به حالت که هست من جنینم معلوم نیست .امابعد از سونو کلی شکر خدا رو کردم که خارج رحمی نبود.تازه فهمیدم اوضاع من خیلی از اون خانمه بهتره .حالاقرص اسید فولیکو ویتامین ب6 که دکترم تجویز کرد و میورم و منتظرم تا سه شنبه که دوباره از بتا بدم.و سه هفته دیگه سونو ر...
31 فروردين 1393

فسقل نی نی

سلام فنچول ریزه ی مامان الان دارم با کلی کج خلقی و ترس و استرس مینویسم.امروز وقت سونو داشتم.حالا کلی جریان پیش اومد بماند.دکتره وقت سونو بهم گفت کی بهت گفته تو حامله اییییییییی؟منم گفتم ازمایش.حامله نیستم مگه؟؟؟خانم دکترم جوابمو نداد.هیچی ازوجودت تو سونو مشخص نیست.جز دیواره ی رحم من که قطور شده.خلاصه رفتیم پیش دوست خاله و اونم سونوی وازینال برام نوشت.میترسن خارج رحمی باشه.بذار بیای دنیا پوستتو خودم میکنم
27 فروردين 1393

جواب بتا

سلام نی نی گلی مامان عزیزم جواب بتا رو عصر با کلی دلهره گرفتم 182.6 بود.یه ربع هم زود رفتم صبر کردم تا حاضر شه.بعدش با خاله صحبت کردم و گفت برم دکتر رفتم مطب دکتر فاخری خیلییی شلوغ بود.برای شنبه ساعت 4 بعد از ظهر بهم وقت داد.منم رفتم مطب دکتر نانکلی هیچ کس تو نوبت نبود منم راحت رفتم تو رفتم که فقط برام سونوگرافی بنویسه.منشیش که تو اتاق خودش بودگفت میخوای برات پرونده تشکیل بدیم هر ماه بیای؟منم روم نشد بگم نه گفتم باشه.وزنم کرد و فشارمو گرفت.برام سونو و ازمایش سلامت بارداری نوشت و دارو که فراموش کردم بگیرم.رفتم سونو رو انجام بدم نشد وقت نداشتند فردا میرم. واسه بابات اس دادم از زبون تو.بعدش براش زنگ زدم که براش زنگ زدن و مجبور شد قطع ک...
27 فروردين 1393

انتظار...

فردا صبح قراره دوباره ازمایش بتا بدم از الان تا فردا ساعت 7 بعد از ظهر ثانیه ها کند میگذرن اصلا نمیگذرن خدایا دلم اشوبه خدایا به تو توکل میکنم خدایا هرچی به صلاحمونه باشه ... خدایا دارم دیوونه میشم از استرس
25 فروردين 1393

اولین روزی که فهمیدم هستی...

امروز خیلی روز خاصی تو زندگی من بود نفس امروز فهمیدم هستی فهمیدم مادر شدم امروز از صبح تا عصر کلاس داشتم.سر کلاس اول حالم خوب نبود 3 روزه حالم خوش نیست حال ببخشید گلاب به روتون تهوع دارم.عقب هم انداخته بودم.خالمم گیر داده بود مهسا تو حامله ایی.منم میگفتم نه.برام ازمایش بتا نوشت.صبح به سرم زد یه بی بی چک بگیرم و بین کلاسم بیام تا خونه تستش کنم اومدم و تستش کردم و گذاشتمش یه گوشه یه دقیقه بعد برش داشتم دیدم یه خط افتاده و زیرش ... انگار داره یه خط مشخص میشه فکر کردم خطای دیدمه با دقت بهش خیره شدم دیدم خط دوم کمرنگ ولی کاملا واضح مشخص شد. نمیدونی چه قدر شوکه شدم چند تا جیغ کشیدم و سریع اومدم بیرون به مامانم زنگ زدم م...
25 فروردين 1393