فرشته زمستونی منفرشته زمستونی من، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

نفس مامان وباباش

هفته دهم

قندک مامان وارد هفته دهم شدیم  تعداد هفته های با هم بودنمون دو رقمی شد این از تصویر شما در هفته دهم عزیزم هفته ای که گذشت پر از لحظات شیرین بود بودن بابایی بهترین لحظاتو برامون ساخت.اینبارکه بابایی بیاد ما تو هفته 13 هستیم.دیروز صبح بابا پرواز داشت بهش گفتم خودم میبرمت فرودگاه همین که رفتم دستشویی و اومدم دیدم میخنده گفت زنگ زدم اژانس میاد الان منم همش گریه میکردم ببخشید گل مامان حسابی اذیتت کردم. بابایی رفت.منم نشستم پای تلویزیون یه نیم ساعتی گذشت براش زنگ زدم گفت مهسا یه خبر بد ساعت پرواز تغییر کرده بود به من خبر ندادن من  دقیقا این شکلی شدم  . گفتم الان میام سریع حاضر شدم و رفتم فرودگاه.پرواز ب...
10 خرداد 1393

هفته نهم

دونه انگور مامان الان اخرای هفته 9 هستیم عزیزم.حال هر دومون خوبه.تنها مشکلمون حساسیت جنابعالی به ماشینه همین که سوار ماشین میشیم حال مامان دگرگون میشه عشقم.این هفته طلایی رو با بابا گذروندیم  عزیزم اینم تصویر شما در هفته نهم.این پستو بیشتر تصویری کردم عسیس دلممممم این اولین نشونه اومدن شما بود اولین ازمایش بتا اینم از جوراب خوشملتتتتتتت ...
7 خرداد 1393

مادرانه

عزیز کوچک من 3 تا ارزو دارم برات...چه دختر باشی چه پسر فرقی نمی کنه اول اینکه ادم خوبی بشی دوم اینکه همیشه در ارامش باشی و سوم اینکه یه روز عاشق بشی یه عشق دو طرفه قشنگو تجربه کنی که هیچ وقت تموم نشه... اینا تنها ارزو های من برای تو هستند ...
30 ارديبهشت 1393

هفته هشتم

جوجه مامان وارد هفته هشتم شدیم مامان خیلی خوشحاله عزیزم.امیدوارم تک تک این هفته ها رو با شادی وسلامتی طی کنیم.جونم برات بگه که فهمیدم نباید معدم خالی باشه چون تا خالی میشه حال تهوع میاد سراغم منم دایم در حال خوردنم ببله اون همه کاهش وزن داره تموم میشه عزیزم امروز عصر رفتم وقت دکتر گرفتم واسه چهارشنبه کلی هم تو بازار واسه خودم چرخیدم بلکه یه مانتو غیر اندامی گیرم بیاد که نیومد وقتی راه میرفتم شلوارم اروم قل میخورد زیر شکمم هی میگفتم خاک به سرم اخه چرا؟؟؟شما که هنوز اندازه یه لوبیای عزیزم همش واسه پرخوری هامه.هفته گذشته هم ازمایش دادم کلی خون ازم گرفتن بدنم خشک شد خانمه میگفت خونم که نداری نمونه هاتم زیاده.بنده خدا دلش برام سوخت...
28 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

فرشته اسمونی من اومدم خاطرات این مدتو برات بنویسم عزیز دل مامان عزیزم امسال زیباترین سال زندگی منه حیف که مرگ پدری کام همه رو تلخ کرد.با اینکه دو تا سونو هایی که دادم وجود تو رو نشون نداده بود ولی وقتی محمد اومد گفتم اگه دوست داری به مامانت بگو.اونم روز مادر دقیقا روزی که داشت می اومد خبر اومدنتو به مادر جون داد.محمد روز مادر اومد البته شبش فردا صبحش یه سری کار داشت که باید انجام میداد منم موندم خونه که به درسام برسم محمد رفت و وقتی برگشت منو سوپرایز کرد یه گوشواره خوشگگگگل برام خریده بود    به مناسبت اولین سال مادر شدنم و روز زن.چهارشنبه اش با محمد رفتیم بیمارستان خاله تا با دکتر ذاکری اشنا بشم.در ضمن چند روزی بود پد...
24 ارديبهشت 1393

هفته 7 ام

سلام نی نی خودممممم عزیزم الان 7 هفته و سه روزه با منی.منو خوشبخت ترین زن دنیا کردی.مامان جان هفته دیگه بابات میاد و یه هفته رو با همییم هر روز که با هم صحبت میکنیم احوالتو میپرسه منم میگم خوبه سلام میرسووونه اونم میخنده و میگه سلامت باشه.عزیزم حال وهوای مامانو کاملا عوض کردیو مامان به تنها چیزی که اصلافکر نمیکنه درسشه. عزیزم امیدوارم اومدنت جریان یافتن حس جدیدی واسه مامانم و مامان بزرگم باشه که خیلی عذادارن.تو این مدت تولد منم بودا 11 اردیبهشت اولین سالی که خودم تولد خودمو فراموش کردم.جالب بود واسه خودش. نی نی جان منو ببخش که تا حالایه عکسم از ازمایشام و بیبیچک و این چیزا نذاشتم برات دوربینم خونه خودمونه.عزیزم حال تهوعی...
22 ارديبهشت 1393

نی نی نیم سانتی

مورچه کوچولو مامان سلاممممم این مدت پر از اتفاقات ببببد و شیرین بود.کوتاه مینویسم و بعدا کاملش میکنم .پدری مهربووونم پدری قشنگم اسمونی شد و ما رو تنها گذاشت این مدتم که ننوشتم درگیر فاتحه بودیم.و از شما اینکه دوباره بتا دادم 1500 بود ودیروزم رفتم سونو مامانت فداتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت شه 6 هفته و دو روزت بود 5 میلی متر بودی نیم سانتی ماماننننننن و قلب خوشگلت مرتب مییییزد یعنی عاشقتتتتتتتم..عزیزم فکر نمیکنم کسی این قدرزود متوجه بارداریش شده باشه یعنی 3 هفتم بوده که فهمیدم.منو بابایی عاشقتیم تا بی نهایت به دل مامانی بچسب تر خدا این قدر تن و بدن مامانو نلرزون عشقکم تو این مدت چندین بار لکه بینی داشتم فدات شم.اووه اووووه ویارمو یادم رفت بن...
15 ارديبهشت 1393

اولین روز مادر برای من

سلام فرشته زمستونی مامان امروز روز مادره اولین سالیه که منم مادر شدم .عزیزم سونوی وازینالو انجام دادم اما رویت نشدی و تشخیص دکترسونوگرافی این بود که سن بارداری من کمتر از 6هفتست .هیچی دیگه دست از پا دراز تر اومدیم خونه اماخ دا روشکر اونجا یه خانم دیگه هم بعد از من قراره سونو وازینال داشت ازش پرسیم حامله ای؟ گفت اره 10 هفتمه ساک حاملگی دارم جنینمم هست اما قلب نداره منم گفتم خوش به حالت که هست من جنینم معلوم نیست .امابعد از سونو کلی شکر خدا رو کردم که خارج رحمی نبود.تازه فهمیدم اوضاع من خیلی از اون خانمه بهتره .حالاقرص اسید فولیکو ویتامین ب6 که دکترم تجویز کرد و میورم و منتظرم تا سه شنبه که دوباره از بتا بدم.و سه هفته دیگه سونو ر...
31 فروردين 1393

فسقل نی نی

سلام فنچول ریزه ی مامان الان دارم با کلی کج خلقی و ترس و استرس مینویسم.امروز وقت سونو داشتم.حالا کلی جریان پیش اومد بماند.دکتره وقت سونو بهم گفت کی بهت گفته تو حامله اییییییییی؟منم گفتم ازمایش.حامله نیستم مگه؟؟؟خانم دکترم جوابمو نداد.هیچی ازوجودت تو سونو مشخص نیست.جز دیواره ی رحم من که قطور شده.خلاصه رفتیم پیش دوست خاله و اونم سونوی وازینال برام نوشت.میترسن خارج رحمی باشه.بذار بیای دنیا پوستتو خودم میکنم
27 فروردين 1393